ادبیات بهمثابهی گفتمان
اگر مثل من رویکردی زبانشناختی به ادبیات در پیش بگیریم، وسوسه میشویم که متن ادبی را بهمثابهی ساختی صوری بیانگاریم و توصیف کنیم، یعنی ابژهای که خصوصیت اصلی آن شکل متمایزِ نحوی و واجی است. این رویکردی است که برای مثال معروفترین سبکشناسِ زبانی، یعنی رومن یاکوبسن [1] در پیش گرفت. این رویکرد با گرایش صوریِ آشکاری که مکاتبِ محافظهکارترِ نقد مدرن دارند نیز سازگارتر است. من نشان میدهم که صورتگرایی زبانی اهمیت اندکی در مطالعات ادبی دارد و از نظر آموزشی محدود است. به عنوان جایگزین، برخی فنون زبانشناختی را به کار خواهم گرفت که بر جنبههای تعاملی متون تاکید میکنند. تلقی ادبیات بهمثابهی گفتمان یعنی در نظر گرفتن متن بهمثابهی روابط غیرمستقیم بین کاربران زبان؛ این تلقی نه تنها دربردارندهی روابط گفتاری است، بلکه شامل روابط مربوط به باور ، ایدئولوژی، نقش و طبقه نیز میشود. چنین متنی دیگر یک شیء نیست و تبدیل به یک کنش یا فرایند میشود.
این رویکرد ضدصورتگرا کاملا با عقیدهی پذیرفتهشده در زیباییشناسیِ ادبیِ متداول در تضاد است. از دید صورتگرایان بدعتهای من عبارتند از: گرایش آثار ادبی به سینِتیک بودن، ردِ ادعای خودبسندگیِ آنها، و پذیرفتن ارتباطِ بین ارزش صدق و ادبیات. با وجود این، هدف من در این مقاله بحث دربارهی تعارض زبانشناسی و زیباییشناسی نیست- چنان که گفتم هدف اولیهی من روششناختی است. علاوه بر این، بدون ارائهی هرگونه توجیه صوری، از فرض دیگری که در موضعام نهفته است دفاع خواهم کرد؛ این که هیچ تعریف جوهری یا ذاتیِ قابل قبولی از ادبیات داده نشده است و نخواهد شد. چنین تعریفی برای هدف من ضروری نیست. چیستیِ ادبیات میتواند بهطور تجربی در حوزهی واقعیات اجتماعی-زبانشناختی شرح داده شود. ادبیات مجموعهی بازی از متون است که تنوع صوری بسیاری دارد و یک فرهنگ، آن را بهعنوان پدیدهای با ارزشهای بنیانیِ مشخص و ایفاکنندهی نقشهای معین، مورد تأیید قرار میدهد. (البته «تایید» در این بافت به این معنی نیست که اعضای یک جامعه قادرند این ارزشها و نقشها را به درستی توصیف کنند و یا مایلند صادقانه از آنها قدردانی کنند.) این ارزشها هرچند که موضوعِ حوزهی کوچکی از انواع تبیینهای تاریخی به شمار میروند و به کُندی تغییر میکنند، اما نه جهانیاند و نه پایدار. خاستگاه این ارزشها ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جوامعی خاص است و مسلماً تعبیرهای مارکسیستی یا تاریخگرایانهی بسیاری به ذهن شما خطور میکند که نمونهای از فرایند عِلًیِ مورد نظر من است. هدف من در اینجا ترویج تبیینهای مارکسیستی نیست، بلکه میخواهم بگویم به محض این که به ادبیات به عنوان بخشی از فرایندی اجتماعی بنگریم، متون تن به تعبیرهای نقشی و علیای میدهند که عموما در جامعهشناسی زبان یافت میشوند.
اکنون باید اندکی دربارهی فرانظریهی زبانی سخن بگویم. آشکار است که رویکرد من نیازمند چیزی است که میتوان آن را نظریهی «نقشگرای» زبان نامید. همهی مکاتب زبانشناسی به نقشهای زبانی، یعنی به انواع گوناگون کارهایی که زبان در موقعیتهای ارتباطیِ واقعی انجام میدهد، توجه نکردهاند. …یک دستور نقشگرا در پی مطرح کردن و پاسخ دادنِ سوالاتی از این قبیل است که چرا در زبانهایی مانند انگلیسی میتوان بین دو جملهی «جان توپ را پرتاب کرد» و «توپ توسط جان پرتاب شد»، به عنوان شیوههای مختلف سخن گفتن دربارهی رویدادی یکسان، دست به انتخاب زد. به نظر میرسد یک تبیین این باشد که معادلهای معلوم و مجهول، بیشتر در متون و موقعیتهایِ با ساخت اطلاعی متفاوت استفاده میشوند. «جان توپ را پرتاب کرد» به نظر پاسخ مناسبی برای این سوال است که: «جان چه کاری انجام داد؟»، در حالی که «توپ توسط جان پرتاب شد» پاسخ «چه اتفاقی برای توپ افتاد؟» است. همچنین، گفته شده که مجهول امکان حذف عامل را در توصیف رویدادهای گذرا فراهم میکند؛ مانند «توپ پرتاب شد- پنجره شکسته شد». چنین حذفی میتواند به هرکدام از این دلایل رخ دهد: گمنامی ، بیطرفی ، مبهمسازی و نادیدهانگاری . واضح است که مجموعهای غنی از انگیزهها را میتوان برای گزینش میان معلوم/مجهول ارائه داد [که نشان میدهد] این امر نمونهای از تنوعِ نحویِ دلبخواهی نیست. به همین ترتیب نقشگراها ادعا میکنند که همهی جنبههای دیگرِ ساختِ زبانی نیز باید با ارجاع به اهداف ارتباطیشان توضیح داده شوند. این موضعِ مکتب زبانشناسی پراگ و زبانشناسِ انگلیسی اِم.اِی.کِی. هلیدی [2] است. هلیدی سه نقش را مطرح میکند که آنها را اندیشگانی ، بینافردی و متنی مینامد . نقش اندیشگانی با انتقال جهانبینی و ساختبندیِ تجربه سروکار دارد؛ نقش بینافردی به داد و ستد ارتباطی و برقراری و حفظ روابط فردی و گروهی میپردازد؛ و نقش متنی با تمامیت و شکلِ یک واحد ارتباطی، یک متن یا پارهگفتار درون بافت موقعیتیاش مرتبط است. از منظر متنی درمییابیم که قطعهای از زبان، پیامی خوشساخت است، نه حروفِ نامفهومِ غیرمنطقی. از منظر بینافردی متوجه میشویم که آن قطعهی زبانی از طرف همسخنان به ما خطاب میشود؟ سوال است؟ یا تایید؟ و غیره، و این که موقعیت همسخن را نسبت به ما نشان میدهد و از این قبیل؛ از منظر اندیشگانی درمییابیم که این گفتمان مجموعهای از گزارههایی است که داوریهای ساختمندی را دربارهی موضوع یا موضوعاتی بیان میکند. هر یک از این نقشها به جنبههای معینی از ساخت زبان مرتبط هستند. مثلاً نقش اندیشگانی ویژگیهای ساختیای مانند تمایز بین اسمها و محمولها، معنی توصیفی، روابط منطقی بین گزارهها و … را توضیح میدهد. …
توجه داشته باشید که نقشهای سهگانهی زبان نزد هلیدی، بهطور همزمان درک میشوند، نه بهصورت جایگزین. هر قطعهی کامل زبانی که در بافت ارتباطی به کار میرود برای برآوردن هر سه نیاز ساختبندی میشود. دو کاربرد زبان نزد آی. اِی. ریچاردز ، یعنی «علمی» در برابر «شعری» ، یا به بیان دیگر «ارجاعی» در برابر «عاطفی» یک نمونهی عالی است که نشان میدهد آن نقشهای کلی که صرفاً بهتناوب جایگزینِ هم میشوند، نامعقول هستند[3]. یک زبان ناب اما نامفهومِ علمی همانقدر نامعقول است که یک شعر بیمحتوا ولی کاملا بلیغ. و من گمان نمیکنم بتوان این دو کاربرد زبان را بهطور نسبی انتخاب کرد، آن چنان که یاکوبسن میکوشد انجام دهد.
با وجود این که یاکوبسن میپذیرد که هیچ رویداد زبانیای تنها یک نقش زبان را اجرا نمیکند، نظریهاش متضمن سرکوب جانانهی هر نقشی غیر از آن نقشی است که برای برساختن یک متن یا پیکرهی خاص انتخاب شده است. تحلیل عملی شعر که او منتشر کرده است شاهد این مدعاست. یاکوبسن بر آن است که شعرْ تحتِ تسلطِ ویژگیهای نحوی و آوایی مانند تکرار، توازی و تضاد است و تحلیل او بر شیوهای که این ویژگیها به عینیت و ادراکپذیری متونِ مورد بحث کمک میکنند، متمرکز است و جنبههای دیگر زبان نادیده گرفته میشوند. به گمان من آشکار است که تمرکز یاکوبسن بر ساخت صوری، نه فقط متاثر از ماهیت موضوع، که به دلیل تصمیم او برای بررسی آن با چنین روشی است. این تصمیم علل و پیامدهای خود را دارد. من منشا این علل را از نظر تاریخی در بلوغ فکری خود یاکوبسن در خلال دورهی درخشان مدرنیسمِ اروپایی ، و بهطور خاص، صورتگرایی روسی میدانم. تعریف یاکوبسن از ادبیات در واقع شیوهای برای نگریستن به ادبیات است که اهدافِ صورتگرایانه و کلاسیکِ فرهنگِ تاریخیای را منعکس میکند که او دقیقا در آن پرورش یافته است. پیامدهای تعریف او از ادبیات جاودانه کردن ارزش آن فرهنگ است؛ پافشاری بر این که ادبیات یک ابژهی خاموش، بیدغدغه و از نظر اجتماعی غیرمسئول است، که بیرون از تاریخ ایستاده.
میتوان دید که این ارزشها جذب جامعهای میشوند که طرفدار ثبات و بسته بودن در برابر تغییر و باز بودن است. چنین تمایلاتی هم در فرهنگ یاکوبسن و هم در فرهنگ خود ما برجستهاند. با این حال، جامعهی ما -مانند جامعهی یاکوبسن- جامعهی خشونت زبانی- تبلیغات، سواستفاده، رجزخوانی- و صمیمیت زبانی-همبستگیِ زبانهای طبقهی مشترک- نیز هست. تعریف ادبیات به مثابهی صورت الگومند، یعنی چشمپوشی از حضور این قابلیتهای سینِتیک و عملی در کل زبان. ادبیات از مسئولیتِ کلیِ زبان برای موثر واقع شدن در دنیای واقعیِ ستیزها و همدلیها معاف نیست. زبان بودن، به ادبیات اجازه نمیدهد نقش بینافردیِ خود را کنار بگذارد. نظریهپرداز و منتقد، با پیروی از ایدئولوژی خود ممکن است (بدون این که بداند) تصمیم بگیرد که نقش بینافردی را به نفع نقشِ کمتر متعهدِ صوری-متنی-شعری دست کم بگیرد. من هم شاید به دلایل ایدئولوژیک، ترجیح میدهم که این تعادل را، با جلب توجه به بُعدِ مهم و اجتنابناپذیرِ بینافردی-تعاملی-گفتمانیِ متون ادبی، بازگردانم.
اکنون روش خود را برای تحلیل، با کمک نظریهای دیگر شرح میدهم. بازنگریِ جان سِرل در کنشهای گفتاری آستین به فرضیهی من مرتبط است[4]. آستین کنشهای گفتاری را به پارهگفتارهای اجرایی و اظهاری تقسیم و روی مورد دوم تمرکز میکند. سِرل، باوجود آنکه کماکان علاقهی زیادی به کنشهای گفتاریِ اجرایی مانند قول دادن دارد، موضعی کلی اتخاذ میکند که به نظر میرسد درست است؛ این که هر پارهگفتاری به طور همزمان [شامل] سه کنش زبانی است. یکی کنش بیانی است، یعنی پارهگفتاری با کلمات و آواهای انگلیسی، فرانسوی و غیره. دیگری کنش گزارهای است که یک ویژگی را به مصداقی بیرون از زبان نسبت میدهد؛ و سومی نیز کنش غیربیانی است، برای مثال کنش اعلام کردن، قول دادن، سوال کردن، عقد کردن و سایر عبارتهای مشابه.
تا آنجا که به نقد ادبی مربوط است، اولویت با بررسی آن دسته از معانی ضمنی است که ناشی از عواملِ غیربیانیِ نشاندار و بهویژه بینشانِ ساختِ گفتمانی متون است. مثالی از خودم میزنم… شعر ببر ویلیام بلیک را در نظر بگیرید. این شعر مملو از نشانگرهای نگارشی و صرفیِ کنشهای غیربیانی است-علامتهای تعجب و سوال- بنابراین رویکرد کنش گفتاری در نظر اول مناسب به نظر میرسد. اِعمال نظریهی آستین-سرل بلافاصله نتیجه میدهد. شرایط بهجابودگی بهوضوح و در عمل نقض شده و بهطور کلی نیاز به یک مجرای ارتباطی عادی برآورده نشده است. اگر از یک ببر سوال بپرسید انتظار یک پاسخ متمدنانه ندارید، و اگر انتظار پاسخ ندارید میتوان گفت اصلا سوالی نپرسیدهاید. همچنین نابهجاییهایِ خاصتری نیز وجود دارد: گوینده، در کنار چیزهای دیگر، میپرسد:
با چه پتکی؟ با چه زنجیری؟
در کدام کوره مغزت پرداخته شد؟
چه سندانی؟ چه چنگال هراسناکی
زهره دارد که وحشت مرگبارش را به دست گیرد؟
از هیچ موجودی، چه گربهسان چه انسان، نمیتوان انتظار داشت که یک گزارش دست اولِ معتبر دربارهی شرایط آفرینش خودش ارائه دهد. این سوالات بیجواب، به جای ببر به خوانندهی ضمنی شعر برمیگردد، و بدین ترتیب است که گفتمان ایجاد میشود. خواننده، آن نوع سوالات بلاغی را که در واقع از او پرسیده میشود تا او را نسبت به خطا و ناشناختگیِ قدرت و زیبایی برانگیزاند، بازمیشناسد. نظریهی کنش گفتار در این حالت، تبیینی صوری از شناخت ما نسبت به قدرتِ سوال و سرگشتگیِ خلاقیتزای ما در برابر مجموعهای از پیامهای کلامی نابهجا ارائه میدهد. این واقعیتها دربارهی پیام کلامی ، (که میتواند بسط داده شود) برای تفسیر چندان کمکی به منتقد نمیکند، اما فهم آنها پیشنیاز تفسیر است.
به اختصار جمعبندی خواهم کرد؛ تلاش کردهام ارزش تحلیل متون را با روشی متمایز از تاکید بر ساختهای صوری و عینی که در آموزش ادبی متداول یافت میشود نشان دهم، که همچنان به قواعدِ واقعیِ زبان نیز نزدیک باشد. [در این روش] متن به مثابهی یک فرایند در نظر گرفته میشود؛ تعاملِ ارتباطی سخنگویان ضمنی و در نتیجه تعامل باورها و جوامع. بنابراین ما بر ویژگیهایی از زبان تمرکز میکنیم- که معمولا در نقد نادیده گرفته میشوند- و تعامل باورها، و آگاهی از طریق [فردی که] سخنگوی عقیدهی [کسی] دیگر است، را نشان میدهد. پیامدهای این رویکرد برای نقد ادبی بسیار قابل توجه است. ادبیاتی که به مثابهی گفتمان در نظر گرفته میشود بهطور اجتنابناپذیری پاسخگو و مسئول است؛ نمیتواند بهوسیلهی راهکارهای طفرهآمیزِ منتقدان از قبیل «مولف ضمنی» ، «من شعری» ، «داستان» ؛ یا «ایستایی» ، «عینیت» ، «شخصیتزدایی» و «سنت» ، از یک ارتباط کامل و پویا با جامعه برکنار بماند. البته این به معنای انکار کاربردپذیری چنین مفاهیمی در تحلیل ادبیات نیست؛ فقط خواستهای است مبنی بر این که نباید به آنها به عنوان اصول سازندهای که ادبیات را جدای از فعالیتهای ارتباطی دیگر میسازند، استناد کرد.
بازدیدها: 2
برچسب ها :راجر فالر
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0